تو درمزرعه بوسه
زير احساس چنار
شعرهاي مرا شانه ميکردي
برايم بادام هاي عاطفه را
با تلاوت انجيرها مي چيدي
کاسه ناشتايي ام
از رَمّه هاي خودکفايي تو
هميشه پر از بينش بود
لب که ميگشودي
دستانم از آبياري دعايت پرمحصول ميشد
دستان تو تَرَک خوردند
تا آب در دل ما تکان نخورد.