سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوری - فریازان
 
قالب وبلاگ
نویسندگان

   تفاوت مدیران در آن سوی دنیا و این سوی دنیا


آن سوی دنیا: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده می شود.
این سوی دنیا : موفقیت مدیر سنجیده نمی شود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است
.
آن سوی دنیا: مدیران بعضی وقت ها استعفا می دهند.
این سوی دنیا : عشق به خدمت مانع از استعفا می شود.
 
آن سوی دنیا:  افراد از مشاغل پایین شروع می کنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند.
این سوی دنیا : افراد مادرزادی مدیر هستند و اولین شغلشان دربیست سالگی مدیریت بزرگترین های کشور است.
 
آن سوی دنیا: برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر می گردند.
این سوی دنیا : برای یک فرد، دنبال پست مدیریت می گردند و در صورت لزوم این پست ساخته می شود.
 
آن سوی دنیا: یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود.
این سوی دنیا : یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده.
 
آن سوی دنیا: اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت می کنند.
این سوی دنیا : اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده ای نکنند، او را مشاور مدیریت می کنند.
 
آن سوی دنیا: اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی می کند و حتی ممکن است محاکمه شود.
این سوی دنیا : اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر می شود و پست مدیریت جدید می گیرد.
 
آن سوی دنیا: مدیران به صورت مستقل استخدام و برکنار می شوند، ولی به صورت گروهی و هماهنگ کار می کنند.
این سوی دنیا : مدیران به صورت مستقل و غیرهماهنگ کارمی کنند، ولی به صورت گروهی استخدام و برکنار می شوند.
 
آن سوی دنیا: برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی می دهند و با برخی مصاحبه می کنند.
این سوی دنیا : برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن می کنند.
 
آن سوی دنیا: زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است.
این سوی دنیا : مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را می گیرند.
 
آن سوی دنیا: همه می دانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است.
این سوی دنیا : مدیران انسان های ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد
.
آن سوی دنیا: برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است.
این سوی دنیا : برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت می کند.
 
آن سوی دنیا: مدیر فعال ترین فرد سازمان است با مشغله فراوان.
این سوی دنیا : مدیر کم کارترین فرد سازمان است با مشاغل فراوان

[ دوشنبه 92/3/27 ] [ 1:6 عصر ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

 مراحل زندگی پسرها به 10 دوره تقسیم میشه، که شامل مراحل زیره :


شش سال اول زندگی:

- گریه نکن
- شیطونی نکن
- دست تو دماغت نکن
- تو شلوارت پی پی نکن
- مامانت رو اذیت نکن
- روی دیوار نقاشی نکن
- انگشتت رو تو پریز برق نکن
- شب ها تو جات جیش نکن
- با اون پسر بی تربیته بازی نکن
- اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن


دوره دبستان:

- موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
- پات رو تو جامیزی نکن
- ورق های دفترت رو پاره نکن
- مدادت رو تو دهنت نکن
- تخته پاک کن رو خیس نکن
- حیاط مدرسه رو کثیف نکن
- گچ رو پرت نکن
- تو راهرو سروصدا نکن


دوره راهنمایی:

- ترقه بازی نکن
- تو کوچه فوتبال بازی نکن
- با مامانت کل کل نکن
- اتاقت رو شلوغ نکن


دوره دبیرستان:

- با کامپیوتر بازی نکن
- تقلب نکن
- با دوستات موتورسواری نکن
- عصرها دیر نکن
- با دختر همسایه صحبت نکن
- با بابات دعوا نکن
- مردم آزاری نکن
- نصف شب سر و صدا نکن
- وقتت رو با مجله تلف نکن


دوره دانشگاه:

- سر کلاس درس غیبت نکن
- با دختر همسایه دل و قلوه رد و بدل نکن
- خیابون ها رو متر نکن
- تو سیاست دخالت نکن
- شب برای شام دیر نکن
- با مامور پلیس کل کل نکن
- چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
- موبایلت رو Reject نکن
- حذف پزشکی نکن
- آستین کوتاه تنت نکن
- همه رو دودره نکن


دوره سربازی:

- موهات رو بلند نکن
- روت رو زیاد نکن
- از اوامرسرپیچی نکن
- فرار نکن
- با اسلحه شوخی نکن
- غیبت نکن
- به آینده فکر نکن
- درگیری ایجاد نکن
- به فرمانده بی احترامی نکن


دوره شوهر بودن:

- با زنت شوخی نکن
- زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن
- با دوستانت الواتی نکن
- تو فیس بوک خودت رو مجرد معرفی نکن
- موبایلت رو قایم نکن
- از عکس های قبل از ازدواجت نگهداری نکن
- پولت رو خرج دوستات نکن
- رفتار دوران مجردی رو تکرار نکن
- بدون اجازه زنت هیچ کاری نکن


دوره پدر بودن:

- بچه رو تنبیه نکن
- به بچه بی توجهی نکن
- به بچه توهین نکن
- بچه رو از بازی منع نکن
- بچه ت رو کتک نزن
- بچه دختر شمسی خانومو تشویق نکن
- بچه رو محدود نکن
- به مادر بچه بی توجهی نکن
- بچه رو به هیچ چیز مجبور نکن


دوره پیری:

- برای بچه ها مزاحمت ایجاد نکن
- نوه هات رو لوس نکن
- با پیرزن های دیگه حرف نزن
- هوس جوونی نکن
- از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضایتی نکن
- لباس شاد تنت نکن
- به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجه نکن
- تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن
- به هر کی رسیدی، نصیحت نکن


دوره پس از مرگ!

- حالا دیگه دوره نکن تموم شد!
حالا هر کاری دلت می خواد بکن. فقط لطفا با روح دختر شمسی خانوم کاری نداشته باش!


[ دوشنبه 92/3/27 ] [ 11:20 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

 

 

من« دوشیزه مکرمه» هستم 

 

وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و  همزمان قند توی دلم آب می شود. 

      من «مرحومه مغفوره» هستم 

وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم . 

     من «والده مکرمه» هستم 

وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی 20 آگهی تسلیت 

     در 20 روزنامه معتبر چاپ می کنند … 

     من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، 

وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش  البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین 

     روزنامه  شهر به چاپ می رساند    … 

     من «زوجه» هستم،

وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده 

     قبول می کندبه من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط بیست و پنج هزار تومان ، بدهد    ! 

     من «سرپرست خانوار» هستم،

وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد 

  و برای همیشه در ته دره خوابید.

 من «مجید» هستم،

وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد 

 و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند…

 من «ضعیفه» هستم،

وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند…

 من «بی بی» هستم،

وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم

  تیک تیک از من عکس می گیرند…

 من «مامی» هستم،

 وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند… 

 من «مادر» هستم،

وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم

 و غذای بچه ها را درست نکرده بودم…

 من «زنیکه» هستم،

 وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشت ماشینش

  در پارکینگ می شنود.

 من «مامانی» هستم،

وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.

 من «ننه» هستم،

وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم 

 و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... 

 به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.

 من «بانو» هستم،

وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام 

 و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.



حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.

 من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.

 مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند...

 اگر مرا شناختید ... به من بگوئید ... خودم هم نمی‌دانم کیستم


[ پنج شنبه 92/3/23 ] [ 11:18 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید


[ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 8:7 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]


[ دوشنبه 92/3/20 ] [ 8:26 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

سعید سلیمان پور ارومی در تهران امروز نوشت:

سخت دلتنگم که از پیر و جوان ناراضی‌ام!

بنده حتی از زمین و آسمان ناراضی‌ام!

مثل ارز و سکه هی بالا و پایین می‌شوم

چونکه در بازار از این سود و زیان ناراضی‌ام!

صبح: نان و خامه، ظهر: استیک، شب: لازانیا!

با وجود این هنوز از میزبان ناراضی‌ام!

جمله بالای سرم هستند و چایی می‌خورند

از مراقب‌ها به روز امتحان ناراضی‌ام!

حال ما را بی‌ادب، با چند گل بالکل گرفت

چونکه ما را برد، از تیم عمان ناراضی‌ام!

نیشخند و زهرخند و پوزخندش کم شده

مدتی شد تا که از کفاشیان ناراضی‌ام!

قیمت بادام و پسته بس که بالا می‌رود

لاجرم دیگر از آن چشم و دهان ناراضی‌ام!

از آلرژی، عطسه پشت عطسه می‌آید مرا

زانجهت از گیسوی عنبرفشان ناراضی‌ام!

زآن طرف در عشق هم جز داغ هجر و مرگ نیست

من ز وضع خویش و دیگر عاشقان ناراضی‌ام!

از چه مجنون عاقبت از عشق لیلی قاط زد؟

از نظامی ناظم این داستان ناراضی‌ام!

زآن‌طرف‌تر در سیاست نیز وضعم خوب نیست

از عمل دلگیرم و از گفتمان ناراضی‌ام!

بنده در حد وزیرم، بخشدارم کرده ‌است

از سیاست‌های آقای فلان ناراضی‌ام!

نه دروغ و تهمتی حتی دریغ از غیبتی!

چون عملکردش ضعیف است از زبان ناراضی‌ام!

رستمم اما شدم در خوان اول «گیم اوِر»!

رسما از این بازی و طراح آن ناراضی‌ام!

تا که افکار بلند من فرا مرزی شده‌ست

از وطن سهل است از کل جهان ناراضی‌ام!

عده‌ای در نارضایی سخت کم‌کارند و سست

من خودم شخصا از این ناراضیان ناراضی‌ام!

این کجایش بوی بهبود است آخر حافظا!

بنده بو کردم، از اوضاع جهان ناراضی‌ام!(1)

شاعری طبع روان می‌خواهد و بس، دوستان

زان‌ سبب هم از معانی، هم بیان ناراضی‌ام!(2)

اصلا اینجوری که شد شعرم به پایان می‌رسد

چون همین الساعه از طبع روان ناراضی‌ام!

 

....... 
(1):بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم...
حافظ

(2):شاعری طبع روان می‌خواهد/نه معانی نه بیان می‌خواهد 
ایرج میرزا


[ شنبه 92/3/18 ] [ 8:35 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

<~

 




شاید ما به سرعت از بچگیمون دور شدیم

کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم؛
حالا که بزرگیم با چه دلهای کوچیکی
کاش دلامون به بزرگی بچگی بود

کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلب ها در چهره بود



حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و ما به همین سکوت دل خوش کرده ایم
اما یک سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیست که هیچ کس نفهمه
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره

دنیا رو ببین !
بچه بودیم بارون همیشه از آسمون می اومد؛
حالا بارون از چشمامون میاد!



بچه بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند؛
بزرگ شدیم هیچ کس نمی بینه

بچه بودیم توی جمع گریه می کردیم؛
بزرگ شدیم توی خلوت



بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست؛
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم آرزومون بزرگ شدن بود؛
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم



بچه بودیم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتیم؛
بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم، بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت.

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودند؛
بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه.


کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت؛
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها یادمون میمونه و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم؛
بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه



بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یک چیز کوچیک بود؛
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست

بچه بودیم درد دلها رو به ناله ای می گفتیم همه می فهمیدند؛
بزرگ شدیم درد دل رو به صد زبان می گیم... هیچ کس نمی فهمه



بچه که بودیم تو بازی هامون همه اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛
بزرگ که شدیم همه اش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی

بچه که بودیم بچه بودیم؛



بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچهه هم نیستیم !
ای کاش بزرگیمون هم با همون صفت های خوب و پاک بچگی ادامه می یافت ...


[ دوشنبه 92/3/6 ] [ 3:18 عصر ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

 

 پیشرفت یا پسرفت؟تفاوت کرده ایم؟

 

صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد ; .. سی و هفت درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچوقت درمان نشد..! در زندگی درد هایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورد و می تراشد، این درد ها را نه می شود به کسی گفت و نه می توان جایی بیان کرد. 

 

1- اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم.

2- اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم.

3- با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.

4- به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم.

5- بیشتر نواقص را می بینیم اما در رفع انها هیچ اقدامی نمی کنیم.

6- در هر کاری اظهار فضل می کنیم ولی از گفتن نمی دانم شرم داریم.

7- کلمه من را بیش از ما به کار می بریم.

8- غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم.

9- بیشتر در گذشته به سر می بریم تا جایی که اینده را فراموش می کنیم.

10- از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.

11- عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه انها می اندازیم،ولی برای جبران ان قدمی بر نمی داریم.

12- دائما دیگران را نصیحت می کنیم،ولی خودمان هرگز به انها عمل نمی کنیم.

13- همیشه اخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم.

14- غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند،ولی ما شاعر و فقیه!

15- زمانی که ما مشغول کیمیا گری بودیم غربی ها علم شیمی را گسترش دادند.

16- زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم غربی ها علم نجوم را بنا نهادند.

17- هنگامی که به هدف مان نمی رسیم،ان را به حساب سرنوشت و قسمت و بد بیاری می گذاریم،ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل ان نمی پردازیم.

18- غربی ها اطلاعات متعارف خود را در دسترس عموم قرار می دهند،ولی ما انها را برداشته و از همکارمان پنهان می کنیم.

19- مرده هایمان را بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم.

20- غربی ها و بعضا دشمنان ما،ما را بهتر از خودمان می شناسند.

21- در ایران کوزه گر از کوزه شکسته اب می خورد.

22- فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم.

23- برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن اخر کار استخاره می کنیم.

24- همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.

25- به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که کسی که عیب ما را می گوید بدخواه ماست.

26- چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.

27- به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح می دهیم.

28- وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.

29- در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند،به جای اینکه به انها احترام بگذارند.

30- اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت.

31- اکثرا رابطه را به ضابطه ترجیح می دهیم.

32- تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است.

33- غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.

34- اول ساختمان را می سازیم بعد برای لوله کشی، کابل کشی و غیره صد ها جای ان را خراب می کنیم.

35- وعده دادن و عمل نکردن به ان یک عادت عمومی برای همه ما شده است.

36- قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم و بعد از ان حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم.

37- شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم.

 

بنظر شما چقدر از این عیوب هنوز هم وجود دارد؟؟؟

 


[ شنبه 92/3/4 ] [ 3:51 عصر ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

آخرین سطر زندگی را چگونه بخوانیم

مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود
کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد:
((تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.))
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند
و آنرا نقطه گذاری کند . پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد ؟

برادر زاده او تصمیم گرفت ، آن را اینگونه تغییر دهد:
«تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم ؟ نه !
برای برادر زاده‌ام . هرگز به خیاط . هیچ برای فقیران . »

خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطه‌گذاری کرد :
«تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم.
نه برای برادر زاده‌ام . هرگز به خیاط . هیچ برای فقیران . »

خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد
و آن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد:
«تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه .
برای برادرزاده‌ام؟ هرگز . به خیاط . هیچ برای فقیران.»

پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند:
«تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه .
برای برادر زاده‌ام ؟ هرگز . به خیاط ؟ هیچ . برای فقیران . »

نکته اخلاقی:
به واقع زندگی نیز این چنین است‌:
او نسخه‌ای از هستی و زندگی به ما می‌دهدکه درآن هیچ نقطه و ویرگولی نیستو ما باید به روش خودمان آن را نقطه‌گذاری کنیم.از زمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاریها دست ماست …



وقت رسیدن مرگ

نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا …
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره…
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت…
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت !
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم !

نتیجه اخلاقی:
سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت… الا سر مرگ….
سر مرگ رو تابحال هیچ کس نتونسته کلاه بگذاره… بیاییم با زنده ها هم …
منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم
که وقت رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !



چه کسی در را برویم باز میکند


در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم .
شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولداین فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد .
مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد : چون این همون کسیه که در را برویم باز میکنه !

 

  

 

یه آشی برات بپزم…

در کتاب (سه سال در دربار ایران) نوشته دکتر فووریه? پزشک مخصوص ناصرالدین شاه، مطلبی نوشته شده که پاسخ این مسئله یا این ضرب المثل رایج بین ماست.

او نوشته: ناصرالدین شاه سالی یک بار (آنهم روز اربعین) آش نذری می‌پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می‌یافت تا ثواب ببرد. در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می‌شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هر یک کاری انجام می‌دادند. بعضی سبزی پاک می‌کردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می‌کردند.

عده‌ای دیگ‌های بزرگ را روی اجاق می‌گذاشتند و خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. خود اعلیحضرت هم بالای ایوان می‌نشست و قلیان می‌کشید و از آن بالا نظاره‌گر کارها بود. سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد. بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد

و او می‌بایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد. کسانی را که خیلی می‌خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می‌ریختند. پر واضح است آن که کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده میشد کمتر ضرر می‌کرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت میکرد حسابی بدبخت میشد.

به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش میشد? آشپزباشی به او می‌گفت: بسیار خوب! بهت حالی می‌کنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.


 


[ شنبه 92/3/4 ] [ 3:27 عصر ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

 

دیدی آخر که گرانی با من زار چه کرد
با من و باد گران قیمت بازار چه کرد
نرخ قند و شکر و بنشن و پوشاک و خوراک
با من مفلس دلسوخته زار چه کرد
چه بلاها که گرانی به سرخلق آورد
خاص با مردم زن دار و عیالوار چه کرد
موجر پر طمع پول پرست بی رحم
چه بگویم که به مستأجر بیکار چه کرد
دوش رفتم به مطب نزد طبیبی با درد
کس ندانست که او با من بیمار چه کرد
تاطلب کرد ز من «چار صدی» حق ویزیت
شعله بر جان زد و زان نار شرربار چه کرد
اه از آن بنز که با دود فراوان شب و روز
با سر و سینه هر خفته و بیدار چه کرد
وای از آن محتکر بی خبر از قهر خدا
کز پی سود کلان داخل انبار چه کرد
در صف مرغ پریشب کوپن من گم شد
«طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد»
آن فروشنده بدجنس بداخلاق عبوس
روببین با زن و با مرد خریدار چه کرد
زنم از خانه برون کرد مرا نیمه شب
«یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد!»
عربی شکوه بسی داشت ز اسحق شامیر
که به امثال من آن قاتل خونخوار چه کرد
عجب این است که با آن همه بیداد و ستم
کس نپرسید که آن مرد تبه کار چه کرد
آفرین بر «گل‌مولا» که به شیرین سخنی
در پس ساختن و گفتن اشعار چه کرد

منبع : خبر انلاین


[ سه شنبه 92/2/31 ] [ 1:39 عصر ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

تخصص در برنامه ریزی و بودجه - مشاوره اقتصادی و تهیه طرحهای توجیهی فنی مالی و اقتصادی - طراحی ساختار سازمانی
موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 75
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 441944