سوری - فریازان
 
قالب وبلاگ
نویسندگان

انسانهای خوب خوشه های مرواریدند ،

داشتنشان ثروت و دیدنشان لذت  است .

یک روز قشنگ ، یک دل خوش ، یک لب خندان،

دعای امشبم برای شب یلدای شما

 


[ شنبه 92/9/30 ] [ 8:19 عصر ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

دانـــستنی هـای جـالب در مـورد مــردم ژاپن

آیا میدانستید که در ژاپن نظافت عمومی حرف اول را می زند؟

آیا میدانستید که در ژاپن هرچه از لوازم منزل که استفاده نشود را به زباله‌دانی می‌سپارند؟

آیا میدانستید که در ژاپن خانه‌ی ویلایی تقریباً وجود ندارد؟

آیا میدانستید که در ژاپن مردم اگر باغچه‌ی کوچک داشته باشند در آن ترب می‌کارند و اگر بزرگتر باشد برنج؟

آیا میدانستید که بن‌مایه‌ی قدرت اقتصادی ژاپن را زنان ژاپن می‌سازند؟

آیا میدانستید که ژاپنی‌ها اصلاً پس‌انداز نمی‌کنند؟

آیا میدانستید که تورم در ژاپن منفی است؟

آیا میدانستید که حقوق یک معلم در ژاپن حداقل 7000 دلار در ماه است؟

آیا میدانستید که از کار مردن در ژاپن افتخار است؟

آیا میدانستید که یک کارمند ژاپنی برای رضایت مشتری حتی حاضر است خانواده‌ی خود را فدا کند؟

آیا میدانستید که شکست در کار برای یک مدیر ژاپنی برابر مرگ است؟

آیا میدانستید که کارمندان ژاپنی روزی یکساعت در محل کار ورزش دسته‌جمعی می‌کنند؟

آیا میدانستید که هر ژاپنی در هر شغلی که باشد به آن افتخار می کند؟

آیا میدانستید که ژاپنی‌ها پایبند دیانت خاصی نیستند و به همه‌ی ادیان احترام می‌گذارند؟

آیا میدانستید که مربیان و معلمان تمام کودکان ژاپنی خانم هستند و حتی از مادرانشان دلسوزترند؟

آیا میدانستید که هنگامی که مدارس تعطیل می‌شوند دانش‌آموزان گریه می‌کنند؟

آیا میدانستید که در ژاپن خانم‌ها بعد از ازدواج عموماً کار نمی‌کنند؟

آیا میدانستید که در ژاپن خانم ها عمدتاً تحصیلات عالی و بیشتر از نوع اقتصاد خانواده دارند؟

آیا میدانستید که مردان حقوق خود را یکجا به همسران خود می دهند و از آن‌ها پول تو جیبی می‌گیرند؟

آیا میدانستید که کارمندان ژاپنی اضافه کار نمی‌گیرند و متعهد هستند تا هر ساعتی لازم باشد در شرکت بمانند تا کار روزانه‌ی خود را تمام کنند؟

آیا میدانستید که آقایان هر ساعتی از شب بخانه برگردند اولین پرسشی که از همسر خود می شنوند اینست: آیا شام خورده‌ای؟

آیا میدانستید که در ژاپن برای انجام هر کاری دستورالعمل و برنامه‌ی از پیش تعیین شده وجود دارد، حتی تعمیر جدول یک باغچه‌ی کوچک کنار پیاده رو با نقشه و برنامه انجام میشود؟

آیا میدانستید که دانش آموزان ژاپنی به همراه معلمان خود هر روز مدرسه خود را به مدت 15 دقیقه تمیز میکنند که منجر به ظهور نسلی می شود که فروتن و مشتاق پاکیزگی است؟

آیا میدانستید که هر شهروند ژاپنی که سگ دارد یک کیسه مخصوص مدفوع سگ با خود حمل میکند؟ بهداشت و اشتیاق به آن بخشی از اخلاق ژاپنی ها است؟

آیا میدانستید که کارگر بهداشت در ژاپن ?#1605;هندس بهداشتی?نامیده می شود و میتواند حقوقی بین 5000 تا 8000 دلار در ماه طلب کند؟

آیا میدانستید که ژاپن هیچ منابع طبیعی ندارد و سالانه با صدها زلزله مواجه میشوند اما این جلوی آنها را برای تبدیل شدن به بزرگترین های اقتصاد جهان نگرفته است؟

آیا میدانستید که هیروشیما بعد از انفجار بمب اتم در آن شهر فقط 10 سال طول کشید تا به آنچه جنب و جوش اقتصادی قبل از افتادن بمب اتم در آن شهر بود باز گردد؟

آیا میدانستید که در ژاپن از استفاده از تلفن همراه در قطارها، رستوران ها و اماکن سرپوشیده جلوگیری می شود؟

آیا میدانستید که دانش آموزان ژاپنی از سال اول تا ششم ابتدایی باید اصول اخلاقی در برخورد با مردم را بیاموزند؟

آیا میدانستید که از سال اول تا سوم مقدماتی دانش آموزان ژاپنی هیچ نوع امتحانی وجود ندارد ؟ چون هدف از آموزش و پروش القای مفاهیم و ساختن شخصیت است و نه امتحان و اجبار؟

آیا میدانستید که ژاپنی ها حتی اگر یکی از ثروتمندترین افراد جهان باشند باز هم هیچ خدمتکاری در خانه ندارند و پدر و مادر مسئول خانه و کودکان خود هستند؟

آیا میدانستید که اگر به یک رستوران در ژاپن بروید، متوجه خواهید شد که مردم به اندازه ای که نیاز دارند غذا میخورند، بدون تولید هیچ زباله و اصرافی؟

آیا میدانستید که میزان تاخیر قطارها در ژاپن حدود 7 ثانیه در سال است؟ آنها ارزش زمان را درک میکنند و در دقیقه و ثانیه وقت شناس هستند؟

آیا میدانستید که کودکان در مدرسه بعد از یک وعده غذایی دندانهای خود را مسواک میزنند و تمیز میکنند؟ آنها از سنین پایین به حفظ سلامتی خود اهمیت میدهند؟

آیا میدانستید که دانش آموزان در ژاپن نیم ساعت طول میکشد تا وعده غذایی خود را تمام کنند به این دلیل که مطمئن شوند غذا به درستی هضم شده؟ وقتی که درباره این نگرانی ها پرسیده میشود، آنها میگویند که این دانش آموزان آینده ژاپن هستند؟

آیا میدانستید که در مدارس ژاپن به دانش‌آموزان نمره داده نمی شود و ارزیابی بصورت گروهی انجام می‌شود و گروه باید تلاش کند که همه در سطح خوبی قرار بگیرند؟

آیا میدانستید که کودکان هنگام نشستن روی صندلی اتوبوس یا قطار ابتدا کفش خود را در می آورند و بدون کمک مادر روی صندلی می نشینند؟

آیا میدانستید که بوسیدن و دست دادن در ژاپن مرسوم نیست و حتی مادران فرزندان خود را نمی‌بوسند؟


[ دوشنبه 92/9/25 ] [ 7:48 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو) بفهمن.

سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.

سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : " این بار دومته "‌و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم.

وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم  خیلی با آرامش تفنگشو از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم : " چیکار کردی روانی؟دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو چرا کشتی؟"

همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت: " این بار اولته"!


[ دوشنبه 92/9/18 ] [ 9:16 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم.

یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید. صبح ها اگر دیر از خواب بیدار می شدم، خبری از او هم نبود. شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.

در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود 7 تا 21 روز است.

با خودم... شمردم. حدود 7 روز بود که این مگس را میدیدم. این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او تغییر کرد. به جسدش که بیجان روی میز افتاده بود، خیره شده بودم.

غصه خوردم. این مگس چه دنیای بزرگی را از دست داده است. لابد فکر میکرده «دنیا» یک خانه ی 50 متری است که روزها نور از «ماوراء» به درون آن می تابد و شبها، تاریکی تمام آن را فرا میگیرد. شاید هم مرا بلایی آسمانی میدیده که به مکافات خطاهایش، بر او نازل گشته ام!

شاید نسبت آن مگس به خانه ی من، چندان با نسبت من به عالم، متفاوت نباشد.

من مگس های دیگر خانه ام را با این دقت نگاه نکرده ام. شاید در میان آنها هم رقابت برای اینکه بر کدام طبقه کتابخانه بنشینند وجود داشته.

شاید در میان آنها هم مگس دانشمندی بوده است که به دیگران «تکامل» می آموخته و میگفته که ما قبل از اینکه «بال» در بیاوریم، شبیه این انسانهای بدبخت بوده ایم.


شاید برخی از آنها فیلسوف بوده باشند. شاید در باره فلسفه ی زندگی مگسی، حرف ها گفته و شنیده باشند.

شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند.

مگسی را یادم میآید که تمام یک هفته ی عمرش را پشت شیشه نشسته بود به امید اینکه روزی درها باز شود و به خانه ی همسایه مهاجرت کند…

مگس دیگری را یادم آمد که تمام هفت روز عمرش را بی حرکت بر سقف دستشویی نشسته بود. تو گویی که فکر میکرد با برخواستن از سقف، سقوط خواهد کرد. یا شاید از ترس اینکه بیرون این اتاق بسته ی محبوس، جهنمی برپاست…

بالای سر مگس مرده نشستم و با او حرف زدم:

کاش میدانستی که دنیا بسیار بزرگ تر از این خانه ی کوچک است.

کاش جرأت امتحان کردن دنیاهای جدید را داشتی.

کاش تمام عمر هفت روزه ی خود را بر نخستین دانه ی شیرینی که روی میز من دیدی، صرف نمیکردی.

کاش لحظه ای از بال زدن خسته نمیشدی، وقتی که قرار بود برای همیشه اینجا روی این میز، متوقف شوی.

آن مگس را روی میزم نگاه خواهم داشت تا با هر بار دیدنش به خاطر بیاورم که:

عمر من در مقایسه با عمر جهان از عمر این مگس نیز کوتاه تر است. شاید در خاطرم بماند که دنیا، بزرگتر و پیچیده تر از چیزی است که می بینم و می فهمم. شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.

نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم. بر می خیزم. دنیا را میگردم و به خاطر خواهم سپرد که عمر کوتاه است و دنیا، بزرگ.

بزرگتر و متنوع تر از چیزی که چشمانم، به من نشان میدهد…

نگاه کردن به جلو راحت‌تر از تجزیه و تحلیل کردن گذشته است، برای اینکه شما بیشتر تمایل دارید چیزهای جدید را تجربه کنید. اما هم اکنون شما به خاطر اینکه از زمان حال فرارکنید روی آینده تمرکز کرده‌اید. زمان کافی برای کار و فعالیت‌های جدید خود اختصاص بدهید و قبل از اینکه دیر بشود کارهایی که لازم است را انجام دهید


[ چهارشنبه 92/9/13 ] [ 8:19 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

 

جاده وحشت : گزارشی تکان‌دهنده از ایرانیانی که در افغانستان گروگان گرفته شده‌اند

جاده وحشت : گزارشی تکان‌دهنده از ایرانیانی که در افغانستان گروگان گرفته شده‌اند

روزنامه ایران : تاجران و رانندگان ترانزیتی که وارد خاک افغانستان می شوند به صورت مافیایی به باندهای مسلح معرفی می شوند و در دام گروگانگیری های میلیونی می افتند

سرنوشت‌های ایرانیان ربوده شده در جاده‌های ترسناک افغانستان باور نکردنی و شوک‌آور است.
«با میل داغ گذاری گاو، 14 جای بدنم را داغ گذاشتند. بوی گوشت سوخته را می‌فهمیدم و از درد ضعف می‌کردم»، «به بدنم برق وصل می‌کردند، شوک می‌زدند، نعره می‌کشیدم، دست و پایم زنجیر بود»، «دست و پایم زنجیر بود و سر زنجیر به یک درخت وسط دره قفل بود، روی سنگ‌های کف دره می‌خوابیدم، غذا می‌خوردم و...، روزی یک بار یکی می‌آمد کتکم می‌زد و می‌رفت».
«گفتند اگر تا 3 روز دیگر پول را ندهیم انگشت هایش را قطع می‌کنند و برایمان می‌فرستند، کتکش می‌زنند مدام تا پول بدهیم». می‌دانم شما نیز از این همه خشونت مات تان برده است، این‌ها سرنوشت‌های خاموشی هستند که گروهی تبهکار با گروگانگیری‌هایشان رقم می‌زنند.
راننده‌ها، مهندسان و بازرگانان ایرانی اصلی‌ترین قربانیان گروگانگیران افغان هستند.

نخستین گروگانگیری


20 فروردین 92 نخستین راننده ایرانی در جاده هرات اسلام قلعه ربوده شد، حفیظ‌الله راننده خودروی باربری بود، مردان مسلح وی را پس از ربودن به جایی در اطراف شهر کهسان انتقال دادند، پیگیری‌های پلیس نتیجه‌ای نداد و خانواده این راننده 350 میلیون تومان پرداخت کردند اما حفیظ‌الله هیچ گاه به خانه باز نگشت و تلاش‌های خانواده‌اش برای یافتن او بی‌نتیجه ماند.


یک قتل


24 تیر ماه بود که مسئولان سرکنسولگری ایران در هرات از کشته شدن یک راننده ایرانی در مسیر ترانزیتی هرات – اسلام قلعه خبر دادند. جسد بهمن جاویدنیا که چند روز پیش از آن توسط گروهی مسلح ربوده شده بود در ولسوالی انجیل ولایت هرات پیدا شد. این راننده تیل مورد نیاز افغانستان را از ایران به افغانستان انتقال می‌داد.
بهمن جاویدنیا آخرین راننده قربانی گروگانگیران نبود، راننده‌ها یکی پس از دیگری ربوده شده‌اند، اما بیشتر آن‌ها با دادن باج‌های کلان به آدم ربایان جان سالم به در بردند، رضا سمیعی، غلامرضا محمدزاده و ابراهیمی سه تن از آخرین رانندگانی هستند که در این جاده به گروگان گرفته شده‌اند.
غلامرضا محمد زاده، راننده تانکر بوده و در مشهد زندگی می‌کند. وی روز چهارشنبه 29 آبان در شهرک جبرییل‌همان جایی که جسد بهمن جاویدنیا پیدا شده بود، ربوده شده. عبدالرئوف احمدی سخنگوی فرمانده پلیس هرات در گفت‌و‌گو با شوک خبر ربوده شدن این راننده را تأیید کرد و گفت موتوری با پلاک ایرانی از یکی از تبهکاران ضبط شده است، اما در مورد ربوده شدن راننده‌ای با نام ابراهیمی اظهار بی‌اطلاعی کرد.


پیگیری دیپلماتیک


غلامعباس ارباب‌خالص مسئول دفتر نمایندگی وزارت امور خارجه در شمال و شمال شرق کشور، در این خصوص می‌گوید: سلامت جان اتباع ایرانی اعم از دانشجو، راننده، بازرگان و... دغدغه ما به عنوان نمایندگی وزارت امور خارجه در شمال و شرق کشور است. در خصوص پرونده‌ای که اشاره شد، با سرکنسولگری ایران در هرات، سرکنسولگری افغانستان در ایران و مسئولان محلی هرات تماس‌هایی داشته و پیگیر پرونده هستیم، امیدواریم به نتایج خوبی برسیم. وی می‌افزاید: اغلب این تهدیدات جانی و با هدف باجگیری انجام می‌شود و تأکید ما به خانواده این افراد این است که این پرونده باید با تدبیر مدیریت شود.

جاده وحشت : گزارشی تکان‌دهنده از ایرانیانی که در افغانستان گروگان گرفته شده‌اند

همسر رضا سمیعی یکی از گروگان ها

 


چشم انتظاری خانواده


مژگان همسر یکی از رانندگان ربوده شده به روزنامه ایران می‌گوید: قرار بود چهارشنبه به خانه برسد. قرار بود برای ستایش 7 ساله مثل همیشه سوغاتی بیاورد. دخترم این روزها مدام بهانه پدرش را می‌گیرد. رضا راننده شرکت ره گستر بود و ضد یخ به هرات می‌برد، در راه بازگشت ناپدید شد و حالا روزهاست که من با صدای زنگ تلفن از جا می‌پرم، گوشی را که برمی دارم آن سوی خط رضا را کتک می‌زنند و می‌گویند اگر 700 میلیون پول ندهید رضا را می‌کشیم. می‌گوید کارش از گریه گذشته است.

جاده وحشت : گزارشی تکان‌دهنده از ایرانیانی که در افغانستان گروگان گرفته شده‌اند

رضا سمیعی , یکی از گروگان ها


آخرین بار کی با رضا حرف زدید ؟
24 ساعت پیش بود، گفتم تا با رضا حرف نزنم پولی در کار نیست، یک ثانیه گوشی را گذاشتند صدای رضا را شنیدم، فقط می‌گفت مژگان سردمه، کمکم کن، پول تهیه کن اینها دیوونه شدن... همین بود.
چقدر پول تهیه کرده‌اید‌؟
دار و ندارمان را فروخته‌ایم و از همه فامیل قرض کرده‌ایم که مجموعاً شده نزدیک به 100 میلیون تومان.
چقدر دیگر می‌خواهند ؟
ابتدا گفتند 700 میلیون تومان، بعد آنقدر ناله کردیم گفتیم نداریم و این بدبخت یک راننده ساده است، الآن می‌گویند 350 میلیون تومان؛ امیدوارم رضایت بدهند و با همین پول آزادش کنند والا نمی‌دانم چه کار باید کنم.
به نظرتان بعد از تهیه پول آزادش می‌کنند؟
اغلب همکاران شوهرم می‌گویند، در این چند سال چندین راننده را ربوده‌اند و هر کدام از خانواده‌ها که پول درخواست شده را تهیه و به
آدم ربایان داده‌اند، آنها را رها کرده‌اند.
هر روز زنگ می‌زنند؟
بله یک بار صبح و یک‌بار ساعت 3 عصر، هر روز از یک خط زنگ می‌زنند. هر بار حدود 10 دقیقه، حرف می‌زنند.
پول را کجا از شما تحویل می‌گیرند ؟
ابتدا گفتند در مشهد سپس خواستند پول را به هرات ببریم، بعد مرز دوغارون و حالا خواسته‌اند پول به حسابشان واریز شود.
فکر می‌کنید چگونه شوهرت آزاد شود ؟
فکر می‌کنم چاره‌ای جز دادن پول به آن‌ها نداریم.


گفت‌وگو با یک گروگان


یونس پاکبین سی ام تیرماه سال جاری در جاده هرات به اسلام قلعه ربوده شد و می‌گوید 18 روز در جهنم زندگی کرده است.
از ابتدای ماجرا بگو!
ماه رمضان بود، سی تیر ماه، از روستای احمدآباد در جاده اسلام قلعه به سمت هرات عبور می‌کردم که دیدم یک خودروی شخصی تلاش می‌کندجلویم بپیچد و مرا متوقف کند. می‌دانستم که این جاده ترسناکی است، اما همیشه شنیده بودم که اگر کسی کمک خواست نگه ندارم یا مسافر بین راه سوار نکنم. به همین خاطر راه ندادم و آن‌ها شروع به تیراندازی کردند.
اسلحه شان چه بود ؟
کلاشینکف داشتند، همه لاستیک هایم در اثر شلیک پنچر شد، چند تیر از کنارم رد شد، بار خودرویم سوخت بود. اگر گلوله می‌خورد منفجر می‌شد. مجبور شدم نگه دارم، یعنی خودرویم دیگر نمی‌توانست حرکت کند.
چند نفر بودند ؟
چهار مرد، شروع کردند به کتک زدن من، ناسزا می‌گفتند و کتک می‌زدند، می‌خواستند مرا توی صندوق عقب ماشین بیندازند. مقاومت کردم، سر اسلحه را گذاشت روی پای راستم و شلیک کرد، از درد بی‌حس شدم، با قنداق تفنگ زدند توی سرم انگار صدای خرد شدن استخوان جمجمه‌ام را شنیدم. چند دقیقه بعد که به‌هوش آمدم خودم را در تاریکی صندوق عقب ماشین دیدم. خودرویشان در یک جاده فرعی در حال حرکت بود، این را می‌شد از نوع حرکت ماشین فهمید اما سرعت‌شان آن‌قدر زیاد بود که ماشین به سنگی در حاشیه جاده برخورد کرد و باک بنزینش سوراخ شد. من را پیاده کردند، دوباره کتکم زدند و تهدید کردند، بعد در حاشیه همان جاده فرعی راه افتادیم و یک مسیر طولانی را در کوه و بیابان طی کردیم.
با همان پای زخمی ؟
گلوله به استخوان نخورده بود اما خون از من می‌رفت تا گفتم نا‌مسلمون‌ها ببندید پایم رو، با یک تیکه پارچه بستند. بعدش برقع سرم کردند، با موتور تا قسمتی از مسیر آوردند. تا این‌که به روستایی رسیدیم و مرا در انباری خانه‌‌ای پنهان کردند و دست و پاهایم را با زنجیر بستند. روز بعد کلی تهدیدم کردند تا شماره اعضای خانواده‌ام را از من بگیرند. گویا بلافاصله با پدرم تماس گرفته و درخواست 600میلیون تومان کرده بودند که با چانه‌زنی‌های دوهفته‌ای خانواده‌ام این رقم به 300میلیون تومان رسید.
در این مدت اجازه دادند با خانواده‌تان حرف بزنید؟
خیلی کم با خانواده صحبت کردم. در حد چند کلمه، چون آن‌ها هربار برای تماس سر کوهی در نزدیکی همان روستا می‌رفتند و از آنجا حتی می‌توانستند با سیم‌کارت‌های ایرانی هم تماس بگیرند.
در واقع نزدیک مرز بودند ؟
بله چسبیده به مرز بودیم که می‌توانستند با سیم‌کارت‌های ایرانی زنگ بزنند.
خانواده‌تان به نهادهای مسئول مراجعه کردند؟
خلاصه این‌که خانواده‌ام در این مدت دست به دامن هر سازمان و نهادی که تصورش را کنید، شدند اما کسی به‌آنها کمک نکرده بود، بالاخره هم با هزار بدبختی پول را تهیه و طبق خواسته ربایندگان آن را به دلار تبدیل کردند.
چطور پول را تحویل گرفتند ؟
چند روز بعد هم پدرم ویزا گرفت و به افغانستان آمد. آدم‌ربایان به او گفته بودند باید بیاید اسلام‌قلعه و یک تاکسی کرایه کند که راننده آن یک پیرمرد باشد و منتظر تماس آن‌ها بشود، بیچاره پدرم از یک صبح تا شب معطل آن‌ها شده بود تا این‌که بالاخره سر شب زنگ زده بودند و خواسته بودند پدرم بیاید مرز غزل‌اسلام و 30کیلومتر داخل جاده‌ای خاکی تا نزدیکی مرز ایران جلو بیاید. گویا راننده زیر بار نمی‌رفت و پدرم با هزار بدبختی خود را به مقصد می‌رساند، از آنجا هم یک موتوری سراغ پدرم می‌آید و او را تا مسیری می‌برد و بعد 10 مرد مسلح وی را محاصره کرده و پول و تلفن همراهش را می‌گیرند و پدرم را همان‌جا رها می‌کنند. بیچاره پدرم فقط به آنها التماس می‌کرد که جان مرا نگیرند.
چه روزهای سختی داشتی.
خیلی سخت بود، در همه این 18 روز من در آن انبار به زنجیر کشیده شده بودم. یک روز و نیم‌ بود که سراغم نیامده و گرسنه و تشنه رهایم کرده بودند. بالاخره سر و کله‌شان پیدا شد، گفتند می‌خواهیم آزادت کنیم. مرا سوار خودرویی کردند و در یک جاده خلوت و حوالی یک روستا از ماشین در حال حرکت بیرون انداختند. تنها لطف‌شان این بود که تلفن همراهم را به من برگرداندند. در همان حوالی 3صبح در جاده‌ای خلوت با خانواده‌ام تماس گرفتم.
وضعیت پایتان چطور بود ؟
خیلی زخم بدی داشت، عفونت کرده بود، اگر دیرتر اقدام می‌کردم پایم قطع می‌شد، بعدش به بیمارستان رفتم و بستری شدم. بعد هم به سفارت ایران و پلیس افغانستان مراجعه کردم اما هیچ جوابی نگرفتم.
هنوز به این موضوع فکر می‌کنید؟
پایم که ناقص شده است، گاهی شب‌ها کابوس می‌بینم. خانواده‌ام نیز در این مدت پیر شدند.


راز سیاهچال


می ترسد، می‌ترسد که ربایندگان دوباره به سراغش بیایند، 150 روز در یک سیاهچال اسیر بود. همه جور شکنجه را تحمل کرده از شوک با برق گرفته تا شکستن استخوان. حاضر نیست اسمش را فاش کند و به سختی حاضر به مصاحبه کوتاهی می‌شود؛ مصاحبه کوتاهی که با بغض و گریه اش مدام می‌شکند.
از روز شوم بگو!
من را اشتباهی به جای یک راننده دیگر گرفتند، جاسوس‌شان اطلاعات اشتباهی داده بود.
جاسوس دارند؟
در گمرک هرات، در گمرک اسلام قلعه و در مشهد جاسوس دارند، خوب می‌دانند کدام راننده صاحب چند ماشین است، چطور می‌آید و چه اخلاقی دارد. به همین خاطر راننده‌های مسیر افغانستان نباید هیچ آماری به کارکنان گمرک هرات بدهند.
یعنی همدستان آن‌ها در گمرک هستند ؟
همه در گمرک هرات باندهای آدم‌ربایی را می‌شناسند، حق حساب می‌گیرند.
چطور شما را دزدیدند؟
چطور؟ خیلی راحت اسلحه را روی سرم گذاشتند، روزهای نخست برخوردشان خوب بود وقتی فهمیدند من را اشتباهی خریده‌اند خیلی عصبانی شدند و کتکم زدند.
شما را خریدند؟
وظیفه یک باند دزدیدن است، وظیفه یک عده دیگر گرفتن پول، هر راننده هر چقدر پولدارتر باشد گران‌تر است.
چقدر پول درخواست کردند؟
از 800 میلیون شروع کردند، بعد به کمتر راضی شدند.
کمتر یعنی چقدر؟
(سکوت می‌کند) همسرم پول را تهیه کرد، به دلار در هرات تحویلشان داد.
کجا نگهداری می‌شدید؟
یک گودال تاریک، روز و شب را نمی‌فهمیدم، جایی بیرون روستا بودم، هر چند روز می‌آمدند آب و غذا می‌دادند باز می‌رفتند تا چند روز، می‌دانید 150 روز توی سیاهچال سوی چشمانم رفته است. سرما هم که همیشه بود.
کتک هم می‌زدند ؟
مگر استخوان سالم در بدنم مانده از دست ‌آنها، گاهی کتک کم بود برق به بدنم می‌زدند - بغض گلویش را می‌گیرد- مهره‌هایم از کتک‌هایشان جا‌به‌جا شده ، چندتا از استخوان دنده‌هایم شکست. روزی هزار بار از خدا مرگ می‌خواستم، به پایشان افتادم که یک گلوله بزنید توی سرم خلاصم کنید.


اعدام گروگان


14 جای بدنش اثر داغ دارد، 45 روز را در تنهایی مطلق به سر برده است، 98 روز اسیر گروگانگیرهایش بود. مرداد 87 بود که رسانه‌های افغان خبر از ربوده شدن «حسن فارسی نیا» نماینده شرکت نفت بهران و «رضا عظمایی» مهندس راهسازی شرکت 115 دادند. حسن فارسی نیا نماینده وقت شرکت نفت بهران در هرات است و دل پردردی دارد.


چطور ربوده شدید ؟
در حال بازگشت به ایران بودم، دو کیلومتری مرز ایران بودیم، به مقر ایست بازرسی پلیس رسیدیم. صندوق عقب ماشین‌مان را گشتند. یکی از سربازها ماشین ما را خاموش کرد، گفتم چرا این کار را می‌کنید گفت تیل مصرف می‌شود. من به حساب حسن‌نیت گذاشتم. گفتند فرمانده ما کارتان دارد، به ماشین فرمانده رفتیم، با تهدید اسلحه و کتک ما را سوار ماشین کردند، دست، پا، دهان و چشم‌های ما را بستند.
لباس مبدل پلیس داشتند؟
بله، ماشین با سرعت بسیار زیاد در جاده خاکی حرکت می‌کرد، ما هنوز نمی‌دانستیم این‌ها آدم ربا هستند، ماشین توقف کرد، از زیر چشم‌بندم دیدم لباس هایشان را عوض کردند و سوار ماشین دیگری شدیم. ساعت 12 شب بود که رسیدم به پای کوه، بعد از آن پای پیاده تا صبح در کوه راه رفتیم.
از شما چقدر پول درخواست کردند ؟
هیچ چیز نمی‌گفتند، باهم به پشتو حرف می‌زدند. در کابل فرا گرفته بودم. در ابتدا خودشان را جای طالبان جا زدند، به ما گفتند در درگیری با ایران 4 نفر از نیروهایشان کشته شده‌اند و می‌خواهند به تلافی آن نیروهای ما را اعدام کنند. گفتند می‌خواهیم شما را اعدام کنیم، نماز شهادت بخوانید و شهادتین بگویید. نماز که خواندیم چشم‌هایمان را بستند. صدای رگبار که آمد فکر کردم مرده‌ام، آقای عظمایی هم روی زمین افتاده بود.
می خواستند شما را بترسانند ؟
بله، یکی از آنها آمد گفت اینها مسلمان هستند آن‌ها را نکشیم، همه ماجرا نقشه بود تا ما بترسیم. فرمانده‌شان گفت باید به ازای آن 4 نفر، هر نفر نیم میلیون دلار بدهید، می‌شود 2 میلیون دلار، آقای عظمایی گفت شما می‌دانید 2 میلیون دلار چندتا صفر دارد که با قنداق تفنگ وی را زدند. می‌گفتند دولت ایران این پول را بدهد.
آخرش به چقدر راضی شدند ؟
هر کدام را می‌گفتند یک میلیارد آخرش به 800 میلیون رضایت دادند.
در چه شرایطی نگهداری می‌شدید ؟
دست و پایمان را زنجیر زده بودند و به یک درخت بسته بودند، روی سنگ می‌خوابیدیم، همانجا از آب برکه می‌خوردیم و هر روز یک تکه نان جلوی ما می‌انداختند.
بعد از آنجا به کجا رفتید؟
10 روزی را در کوه بودیم، بعد که دیدند پول به این آسانی فراهم نمی‌شود ما را به یک روستا انتقال دادند، بعدها فهمیدم ما در محلی بودیم به نام ده نو از توابع خاک سفید، نزدیک قندهار، در یک اتاق بسیار کوچک زندانی بودیم که فقط به‌اندازه دو جای خواب داشت. نور بسیار کمی بود، دست و پای هر دو ما زنجیر بودو یکبار در روز به دستشویی می‌رفتیم در حالی که نگهبان مسلح بالای سرمان بود.
با خانواده‌تان تماس می‌گرفتند؟
هر روز، ما را هم کتک می‌زدند، با لگد و قنداق تفنگ به صورتمان می‌زدند، به برادرم می‌گفتند اره را گذاشته‌ایم روی دست برادرت اگر پول ندهی می‌بریم، ناخن‌هایمان را می‌کشیدند. به خانواده‌ام و به خودم ناسزاهای‌ بسیار رکیکی می‌گفتند.
از چه خطی تماس می‌گرفتند؟
از تلفن‌های ماهواره‌ای استفاده می‌کردند، این تلفن‌ها فقط توسط شرکت امریکایی قابل پیگیری است که برادرم تا دبی نمایندگی این شرکت رفته بود و متوجه شده بود من در قندهار هستم اما این تلفن‌ها قابلیت ردیابی ندارد.
شکنجه هم می‌شدید ؟
با میل داغ گذاری گاو، 14 جای بدنم را داغ گذاشتند. بوی گوشت سوخته را می‌فهمیدم و از درد ضعف می‌کردم. یک بار جوابشان را دادم، به من گفتند تو بی‌غیرتی که زنت سرکار می‌رود- زنگ زده بودند همسرم سر کار بود- گفتم شما غیرت دارید که من را دست بسته کتک می‌زنید. دست‌هایم را از پشت محکم بستند و به پاهایم از پشت زنجیر کردند، دو روز در این حالت بودم کتفم در رفت.
وضعیت روحی‌تان چطور بود ؟
هر روز دعا می‌کردیم بمیریم، می‌گفتیم کاش ما را بکشند، التماس کردم با تفنگش روی قلبم شلیک کند، اما فقط پول می‌خواستند ما را خریده بودند و باید پول خرید ما را در می‌آوردند. برای این‌که روزهای هفته از دست‌مان در نرود و با توجه به این‌که فقط یک وعده غذا شب‌ها می‌دادند و سرویس بهداشتی هم که فقط یک بار می‌رفتیم، تصمیم گرفتیم همه روزهای هفته را بجز جمعه‌ها روزه بگیریم. روی دیوار خط می‌انداختیم، روزهای جمعه هم از صدای مسجد متوجه می‌شدیم.
خریده بودند، چطور ؟
من مقدار بسیار کمی پشتو می‌دانم، در کابل یادگرفته‌ام از صحبت‌هایشان فهمیدیم ما را خریده‌اند. کسی که ما را فروخته بود آمار ریز حساب‌های دفتر مرا داشت و می‌دانست وضع مالی‌ام چطور است.
پول‌ها را یکباره تهیه کردید ؟
بعد از چانه زنی بسیار زیاد به 300 میلیون رضایت دادند. سال 87 واقعاً پول سنگینی برای من بود، خانواده‌ام مجبور شدند خانه را به قیمت بسیار ارزانی بفروشند و پول را از طریق حساب سیبا انتقال دهند.
از طریق حساب سیبا ؟
بله، بعدها بعد از پیگیری متوجه شدیم حساب جعلی بوده است، یعنی با کارت شناسایی جعلی حساب را باز کرده‌اند و به افغانستان حواله کرده‌اند. پیگیری ما هم از بانک به جایی نرسید.
آقای عظمایی آزاد شد ؟
ایشان بعد از 43 روز با پرداخت پول آزاد شد، 45 روز بعدی را من در تنهایی محض بودم، حافظه‌ام بسیار ضعیف شد، در آخر هم برادرم بسیار پیگیر بود، همین باعث شد تا به آزادی‌ام در ازای همان میزان پولی که گرفته بودند رضایت بدهند.
برادرتان چه پیگیری‌هایی کرده بود ؟
به قندهار آمده و برای پیدا کردن من 20 میلیون تومان جایزه تعیین کرده بود، پلیس قندهار هم برای پیدا کردنم بسیج شده بود. گروگانگیرها هم خسته شده بودند.
چطور آزاد شدید ؟
نیمه شب در بیابان رهایم کردند، فقط 20 هزارتومان دادند، چندین ساعت پیاده رفتم تا به یک آبادی رسیدم، از آنجا قاچاقی برگشتم این سمت مرز، از زابل به خانواده‌ام زنگ زدم. تا چند ساعت اول که نمی‌توانستم حرف بزنم. 45 روز بود با کسی حرف نزده بودم، خانواده ام فکر می‌کردند من مردم، با لباس سیاه به دنبالم آمدند. به سختی راه می‌رفتم.
بعد از آزادی چطور بود؟
هنوز خاطراتش با من است.
پیگیری کردید که آدم‌رباها دستگیر شوند؟
بله دو سال تمام، تا این‌که یکی از افرادشان در مشهد دستگیر شد، همکارانش را لو داد، پلیس افغانستان هم اقدام کرد. یکی از آن‌ها زخمی شد، بقیه به پاکستان فرار کردند.
برای کار به افغانستان می‌روید هنوز ؟
دفترم آنجاست، هر بار هوایی به کابل می‌روم و بر می‌گردم، دیگر تمایلی به کار و سرمایه‌گذاری در آنجا ندارم.


نجات راننده ایرانی از اسارت آدم‌ربایان


پلیس هرات یک راننده ایرانی را بعد از 11 روز اسارت از چنگ آدم ربایان نجات داد. مقامات پلیس هرات می‌گویند: کارمندان اداره جنایی در هرات در جریان یک عملیات تجسسی موفق شدند «غلامرضا»، راننده تانکر نفتی را از اسارت آدم ربایان نجات دهند. ژنرال «سمیع الله قطره»، رئیس پلیس هرات گفت: آدم‌ربایان برای آزادی این مرد پول درخواست کرده بودند که با همکاری پلیس، محل نگهداری غلامرضا شناسایی و این مرد ایرانی آزاد شد. قطره تصریح کرد: با آن‌که تاکنون آدم ربایان دستگیر نشده‌اند اما تلاش‌ها به منظور ردیابی و دستگیری آنان آغاز شده است. سه شنبه 28 آبان ماه سال جاری، غلامرضا راننده ایرانی در شهرک «جبرائیل» در
شمال غرب هرات توسط افراد ناشناسی ربوده شد. هفته گذشته و پس از اعلام این خبر و شکایت برخی رانندگان مبنی بر وجود ناامنی در مسیر جاده هرات-اسلام‌قلعه، فرمانده پلیس هرات نیز از افزایش تعداد نیروهای پلیس در این منطقه خبر داد. جاده هرات-اسلام قلعه به طول 110 کیلومتر یکی از مسیرهای مهم انتقال کالاهای وارداتی از ایران به افغانستان است


[ چهارشنبه 92/9/13 ] [ 8:5 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

مهر: محققان اعلام کردند که یک فسیل در مجموعه فسیلهای موسسه اسمیتسونین که شبیه گل شقایق است، نشان دهنده قدیمی ترین گیاه گلداری است که تاکنون در آمریکای شمالی کشف شده است.

ناتان جاد دانشجوی دکترای دانشگاه مریلند اظهار داشت که هنگامی که در حال بررسی یک دسته فسیل گیاهان باستانی در مجموعه موزه تاریخ طبیعی اسمیتسونین بود یک فسیل خاص نظر وی را به خود جلب کرد.

وی گفت: این فسیل شبیه یک تکه سرخس بود بنابراین تلاش کردم یک تکه از سنگی که آن را پوشانده بردارم تا دریابم که این گیاه چه نوع سرخس بوده است، اما هرچقدر که بیشتر از این سنگ را روی سطح برداشتم متوجه شدم که فسیل بیشتری زیر آن مدفون بوده است. ابتدا تصور کردم که یک تکه کوچک از یک برگ بود که پس از آن مشخص شد این تکه دو برگ بوده که به یکدیگر وصل شده اند. در نهایت متوجه شدم که این گیاه اصلا سرخس نیست بلکه می توان گفت جزیی از نخستین گیاهان گلدار به شمار می رود.

وی نتیجه این تحقیقات را در مجله آمریکایی گیاه شناسی منتشر کرده و اظهار داشته است که این فسیل قدمتی بین 125 تا 115 میلیون سال داشته و می توان آن را درمیان قدیمی ترین گیاهان گلداری دانست که تاکنون در آمریکای شمالی کشف شده است.

درحالی که امروزه گیاهان گلدار بسیاری سیاره زمین را دربرگرفته اند در حدود 450 میلیون سال پیش زندگی گیاهی به خانواده های قدیمی و ابتدایی تری چون خزه ها و سرخسها اختصاص داشت.

ناتان جاد یادآور شد: در مقایسه با گیاهان امروز این فسیل شباهت قابل توجهی به یک گروه خاص از شقایقهای مدرن دارد.


[ سه شنبه 92/9/12 ] [ 7:26 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.

سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.

حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.

وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.

سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....

می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.


[ دوشنبه 92/9/11 ] [ 7:37 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

چه پیام زیبایی سنگ تراشه های تمدن ایران (تخت جمشید) برای ما دارند .

Just Some Funny Photos - 43


[ چهارشنبه 92/8/29 ] [ 9:1 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

شما چند دوست صمیمی دارید؟ آیا وجود دوستان لازم و ضروری است؟  نقش آنان در زندگی تان چقدر اهمیت دارد؟ به نظر شما  داشتن دوست با سلامت روان ارتباطی دارد ؟ و…

یکى از راه‏هاى ارتقاى سلامت روانى جامعه، معرفى و شناساندن اصول بهداشت روانى به مردم مى‏باشد. بهداشت روانى داراى اصول مختلفى است؛ از جمله: احترام فرد به شخصیت خود و دیگران، انعطاف‏پذیرى، توجه به زمینه‏ هاى آسیب‏ پذیر، برقرار کردن روابط صمیمانه با دیگران و… . در این میان، اصل برقرار کردن روابط صمیمانه با دیگران، از آن حیث که هم داراى آثار فردى و هم اجتماعى است، یکى از مهم‏ترین اصول به شمار مى‏رود. بى‏ شک، انسان ناگزیر از برقرارى روابط اجتماعى است و نمى ‏توان زندگى را بدون مراوده و برخورد با دیگران به راحتى ادامه داد. منتها آنچه در این زمینه مهم و تأثیرگذار بر میزان سلامت انسان و نحوه زندگى اوست، چگونگى برقرارى این روابط مى‏باشد. تنها رفت و آمد و دوستى ‏هاى سطحى براى یک زندگى سالم کافى نیست. چه بسا کسانى که با انسان‏هاى متعددى در طول زندگى خود رابطه داشته‏ اند و بنا به مقتضاى کار یا موقعیتشان افراد زیادى را مى‏ شناسند، ولى از حس تنهایى و افسردگى رنج ببرند. لازم است انسان با اطرافیان خود نه فقط براى برطرف شدن احتیاجاتش، بلکه براى محبت کردن و عشق ورزیدن و توجه به نیازهاى آنها نیز تعامل داشته باشد تا از خودبینى و بى‏ توجهى به احساسات و مسائل دیگران که از مشکلات روانى به شمار مى ‏آیند به دور باشد و از آثار مطلوب این‏گونه تعاملات نیز برخوردار شود. بخصوص در فضاى کنونى حاکم بر جوامع که انسان‏ها را به سمت تنهایى و انزوا سوق مى‏ دهد، برقرارى روابط صمیمانه یکى از م?لفه‏ هاى اصلى سلامت روان به شمار مى ‏رود. از این‏رو، ضرورى است که چگونگى و آثار روابط اجتماعى صمیمانه با دقت مورد بررسى قرار گیرد و به عنوان راهى م?ثر براى دست‏یابى و ارتقاى سلامت روانى معرفى گردد.

همه انسانها در زندگی اجتماعی خود ناگزیرند افراد خاصی را به عنوان دوست انتخاب کنند و با آنان روابط صمیمانه‏ ترى داشته باشند. در این رابطه های صمیمانه یکى از نیازهاى عاطفى و روانى انسان که نیاز به «پیوندجویى» است، مرتفع می شود.

برقراری روابط دوستانه و صمیمانه، ابراز محبت وعلاقه،  اعتماد و خودفاش سازی دو جانبه ، همکاری،  داشتن یار و همدم به هنگام گرفتاری و آلام روحی و داشتن دوستی های پایدار و مساعد با دیگران بر روى شخصیت انسان فوق‏العاده‏ تاثیرگذار است و یکی از نشانه های بهداشت و سلامت روان محسوب می شود. بر اساس پژوهش منتشر شده در ژورنال «اپیدمیولوژی و بهداشت جامعه»، سلامت روانی زنان و مردان در میانسالی، بستگی دارد به داشتن حلقه وسیعی از دوستان (حداقل 10 نفر) که یکدیگر را به صورت منظم ملاقات می کنند. البته در سلامت روانی زنان، داشتن دوست نقش موثرتری دارد.
در تحقیقی دیگر که برروی زنان افسرده و غیر افسرده انجام گرفته، مشخص شده است که زنان افسرده، هیچ دوست صمیمی و پشتیبانی نداشته اند. اهمیتِ دوست‏ یابى به قدری است که حضرت علی (ع) فرموده اند: «دوستان برطرف‏کننده غم‏ها و اندوه‏ها هستند.»

با توجه به اهمیت دوستی در زندگی، در این یاداشت سعی کرده ایم به برخی از آثار مثبت این نوع معاشرت ها بر سلامت روان اشاره نمائیم:


نشاط  و شادکامی : روان شناسان معتقدند ” انسانها هرگز نمی توانند بدون داشتن روابط صمیمانه با اطرافیان خود احساس شادکامی و سرور داشته باشند”. نشاط درونی همیشه از طریق ارتباطات محبت آمیز و سالم با افراد مورد علاقه بدست می آید. تحقیقات متعددی نیز نشان داده است که داشتن روابط اجتماعی غنی و رضایتمند و معاشرت سالم و حمایتی با دوستان از جمله ویژگی های افراد با نشاط و شاد است، بنابراین دوستان هر فردی می توانند با حمایت عاطفی خویش، همچون ارمغان شادی بخشی باشند که موجب ارتقای سلامت روان و ذهن  شوند.

آرامش ذهن : آرامش روح ، گمشده بسیاری از آدمها در دنیای امروز است. داشتن روابط صحیح و سالم با دیگران یکی از ساده ترین روش های دستیابی به آرامش و در آغوش گرفتن آن است. داشتن یک شبکه اجتماعی غنی حمایت شده، همچون سپری در مقابل مصائب است که باعث می شود فرد هیچ گاه احساس تنهایی نکرده و این اطمینان را داشته باشد که به هنگام اضطراب و یا در شرایط ناخوشایند زندگی، می تواند بر این شبکه حمایتی پناه برده و بر آن تکیه کند. داشتن چنین پوشش حمایتی به خودی خود باعث می شود که  فرد وقایع تلخ زندگی و موقعیت‏هاى فشارزا را کمتر آزارنده و تهدید کننده ارزیابی کند و به موجب آن نیز  از آرامش خاطر بهره مند شود.

احساس امنیت: داشتن روابطی صمیمانه همراه با حس برادری و اعتماد به دیگران، ارضاکننده ترین پیوندی است که باعث می شود فرد احساس امنیت کند و به موجب آن نیز خواستار  حفظ حرمت خود و دیگری باشد. در این حالت امنیتی، فرد به یقین می داند که دوست او امین است و در همه حال حافظ جان، مال، ناموس، آبروی اوست، لذا به همین سبب از خیانت و تنهایی نمی ترسد و سلامت روح و امنیت خاطر خواهد داشت.
دوست

امیدواری: امید یکی از مولفه های اصلی سلامت روان است و داشتن روابط صمیمانه با دیگران، باعث امیدواری می شود.

کسی که با دیگران ارتباط مساعدی دارد می داند پیامدهای خوشی در انتظار اوست و این انتظار پاداش، انگیزه عملی  می شود که فرد در جهت برقراری روابط سالم و صحیح با دیگران گام بردارد. از سوی دیگر فرد می داند افرادی حمایت کننده در اطراف او هستند که این خود نیز زمینه امیدواری را فراهم می کند. وقتی فرد دچار مشکلی می شود و یا  تحت فشاراست به یقین می داند کسانی هستند که سعی می کنند مشکل او را برطرف سازند و همراه او باشند. این حمایت اجتماعی باعث می شود از استرس و فشار روانی فرد کاسته شده و  دلگرم و مطمئن شود و با امید بیشتری برای مقابله و حل مسئله پیش رود. به دیگر سخن، امید بسان یک احساس اطمینان است که با وجود ناکامی ها و یا شکست های موقت می تواند ادامه داشته باشد در این صورت است که فرد اگر حتی موفق هم نشود و یا نتواند کاری انجام دهد، می تواند با درک همدلی دیگران شرایط سخت را راحت تر تحمل کند. این حس تنها نبودن برای او امید واقعی است.

احساس ارزشمندى : اعتماد به نفس و احترام به خود یکی از مهمترین ملاک های روان سالم است. اعتماد به نفس، احساس کفایت و ارزشمندی و هویت داشتن یکی از انگیزه های روانی هر فردی برای بقا و شکوفایی استعدادهای نهفته است و بالا بودن آن  باعث می شود فرد از بسیاری مشکلات و ناراحتی های روانی چون احساس حقارت ، بی پناهی، دلسردی و… به دور باشد.

بخشی از اعتماد به نفس، با حضور دیگران ساخته شده و بارور می شود. وقتی فرد احساس کند که مورد تائید و پذیرش و یا علاقه و محبت دیگری و یا دیگران است،  نیاز به احترام او از سوی دیگران غنی شده و باعث می شود فرد احساس مثبتی نسبت به خود داشته و به عزت نفس دست یابد. لذا، می توان گفت یکی از مهمترین راه های دریافت عزت نفس برقراری روابط عاطفی و صمیمانه با دیگران است.


[ چهارشنبه 92/8/29 ] [ 8:49 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

Just Some Funny Photos - 41


[ دوشنبه 92/8/27 ] [ 10:26 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

تخصص در برنامه ریزی و بودجه - مشاوره اقتصادی و تهیه طرحهای توجیهی فنی مالی و اقتصادی - طراحی ساختار سازمانی
موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 103
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 452062