سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوری - فریازان
 
قالب وبلاگ
نویسندگان

مزارع سیفی جات در فریازان


[ سه شنبه 90/7/26 ] [ 7:59 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]
عادت هائی که سبب از بین رفتن سلول های مغز می شوند
BRAIN DAMAGING HABITS

1. No Breakfast
نخوردن صبحانه
People who do not take breakfast are going to have a lower blood sugar level. This leads to an insufficient supply of nutrients to the brain causing brain degeneration.

2 . Overeating
پرخوری It causes harde ning of the brain arteries, leading to a decrease in mental power.

3. Smoking
سیگار کشیدن It causes multiple brain shrinkage and may lead to Alzheimer disease.

4. High Sugar consumption
خوردن قند و شکر زیاد Too much sugar will interrupt the absorption of proteins and nutrients causing malnutrition and may interfere with brain development.

5. Air Pollution
آلودگی هوا The brain is the largest oxygen consumer in our 20 body. Inhaling polluted air decreases the supply of oxygen to the brain, bringing about a decrease in brain efficiency.

6 . Sleep Deprivation
کم خوابی Sleep allows our brain to rest.. Long term deprivation from sleep will accelerate the death of brain cells..

7. Head covered while sleeping
خوابیدن در حالتی که روی سر پوشیده باشد (مانند کشیدن پتو روی سر یا صورت) که باعث افزایش کربن و کمبود اکسیژن برای تنفس میشود Sleeping with the head covered increases the concentration of carbon dioxide and decrease concentration of oxygen that may lead to brain damaging effects.

8. Working your brain during illness
کار کشیدن از مغز در دوره بیماری Working hard or studying with sickness may lead to a decrease in effectiveness of the brain as well as damage the brain.

9. Lacking in stimulating thoughts
کمبود فکرهای سازنده در مورد آینده

Thinking is the best way to train our brain, lacking in brain stimulation thoughts may cause brain shrinkage.

10. Talking Rarely
کم حرفی  یا سکوت دایمی،
صحبت کردن از روی مطالعه (و نه پرحرفی های بیهوده) ،انتقال خرد و دانش و آگاهی به دیگران باعث افزایش کارایی مغز میشود.

Intellectual conversations will promote the efficiency of the brain


علل اصلی از بین برنده کبد

The main causes of liver damage are:

1. Sleeping too late and waking up too late are main cause.
دیر خوابی 

2. Not urinating in the morning.
ادرار نکردن پس از بیدار شدن

3 . Too much eating.
پر خوری

4. Skipping breakfast.
نخوردن صبحانه

5. Consuming too much medication.
مصرف بی حد دارو

6. Consuming too much preservatives, additives, food coloring, and artificial sweetener.
مصرف مواد نگهدارنده، افزودنی ها، رنگ های خوراکی و شیرین کننده های صنعتی

7. Consuming unhealthy cooking oil.
مصرف روغن As much as possible reduce cooking oil for cooking/frying, which includes even the best cooking oils like olive oil. Do not consume fried foods when you are tired, except if the body is very fit or you feel that you need it.

8. Consuming raw (overly done) foods also add to the burden of liver.
مصرف غذاهای نپخته یا سرخ کردنی های بیات   Veggies should be eaten raw or cooked 3-5 parts. Fried veggies should be finished in one sitting, do not store. We should prevent this without necessarily spending more. We just have to adopt a good daily lifestyle and eating habits. Maintaining good eating habits and time condition are very important for our bodies to absorb and get rid of unnecessary chemicals according to "schedule."
 پنج غذای اصلی ایجاد کننده سرطان
The top five cancer-causing foods are:


1.. Hot Dogs
هات داگ
Because they are high in nitrates, the Cancer Prevention Coalition advises that children eat no more than 12 hot dogs a month. If you can"t live without hot dogs, buy those made without sodium nitrate.


2. Processed meats and Bacon 
گوشت های فرآوری شده
Also high in the same sodium nitrates found in hot dogs, bacon, and other processed meats raise the risk of heart disease. The saturated fat in bacon also contributes to cancer.

3. Doughnuts
دونات Doughnuts are cancer-causing double trouble. First, they are made with white flour, sugar, and hydrogenated oils, then fried at high temperatures. Doughnuts, says Adams , may be the worst food you can possibly eat to raise your risk of cancer.
4. French fries
سیب زمینی سرخ کرده
Like doughnuts, French fries are made with hydrogenated oils and then fried at high temperatures. They also contain cancer- causing acryl amides which occur during the frying process. They should be called cancer fries, not French fries, said Adams .

5. Chips, crackers, and too much eating of cookies
  چیپس، کراکر و و خوردن شیرینی جات بیش از حد  All are usually made with white flour and sugar. Even the ones whose labels claim to be free of trans-fats generally contain small amounts of trans-fats.
 
 باتشکر از دوست خوبم داوودیان
 
 

[ یکشنبه 90/7/24 ] [ 8:30 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

بـاورها را بـارور کنیـم ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


هر کسی برای خود ارزشها و باورهایی دارد که برایش محترم، ارزشمند و مهم هستند. این باورهای هر شخص است که شخصیت او را شکل می دهد. باورها، مالک و فرمانده ی وجود ما و ایجاد کننده رفتارهای ما هستند. آن ها نادیدنی و لمس نشدنی اند و بیش تر به صورت ناخودآگاه عمل می کنند. در بسیاری از موارد، باورها با حقایق، مشابه و یکسان تلقی و تصور می شوند درحالی که حقایق، پدیده هایی هستند که اتفاق افتاده اند اما باورها، انواعی از تعمیم ها درباره ی مسائلی است که اتفاق خواهند افتاد. درحقیقت، باورها اصولی هدایت کننده هستند.

همه ی ما دارای باورهای مشترکی درباره ی جهان مادی هستیم که براساس حقایق عینی شکل گرفته اند. برای نمونه، آتش می سوزاند و همه ی ما مشمول قوه ی جاذبه هستیم، بنابراین هرگز در صدد آن برنمی آییم که برای امتحان مجدد، سیم های برق پر ولتاژ را به دست بگیریم و یا در لبه ی پرتگاه های بلند حرکت کنیم. ولی با وجو د این، باورهای زیادی درباره ی خودمان و انسان های دیگر داریم که به اندازه ی خاصیت سوزندگی آتش و قدرت جاذبه، بر ای مان قطعیت دارند. این باور ها، نیرو و عامل محرک رفتارهای ما هستند هرچند که تعدادی از آن ها درست و برخی از آن ها نادرست اند.

باور داشتن اصولی در زندگی، خیلی مهم تر و بهتر از این است که انسان باوری نداشته باشد. برای نمونه، زمانی که گروهی در برابر پدیده ی شگفت انگیزی قرار می گیرند، کسانی که به هر حال، علتی را برای آن مطرح می کنند، آرامش و آسایش بیشتری به دست می آورند تا کسانی که جواب و مفهومی برای آن نمی یابند. ایمان پیدا کردن، باعث می شود جهان و هستی برای فرد، با معنی تر شود. در این شرایط، او بهتر می تواند مسائل را برای خود تفسیر و توجیه کند. عقاید درست و صحیح، حمایت کننده بوده و زمینه ساز خلاقیت و پیشرفت به حساب می آیند. عقاید باعث می شوند ما بهتر خودمان را در شرایط کنونی، حفظ کنیم و با گام های مطمئن تری، به سمت آینده قدم برداریم.

دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر کیفیت زندگی انسانها آزمایشی را در "هاروارد یونیورسیتی" انجام دادند :


یک شهرک را به دور از هیاهو برابر با امکانات 40 سال پیش ساختند.
80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب کردند.
ترتیی دادند تا غذاهای 40 سال پیش در این شهرک پخت شود.
خط روی شیشه های مغازه ها، فرم مبلمان، آهنگها، فیلم های قدیمی، اخباری که از رادیو و تلویزیون پخش میشد را مطابق با 40 سال قبل تدارک دیدتد.
بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش کردند :

تعداد موی سر، رنگ موی سر، نوع استخوان، خمیدگی بدن، لرزش دستها، لرزش صدا، میزان فشار خون ...
بعد این 160 نفر را به داخل این شهرک بردند.
بعد از گذشت 5 الی 6ماه کم کم پشتشان صاف شد، راست می ایستادند، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت، لرزش صدا خوب شد، ضربان قلب مثل افراد جوان، رنگ موهای سر شروع به مشکی شدن کرد، چین و چروکهای دست و صورت از بین رفت!

علت چه بود ؟


خیلی ساده است
آنها چون مطابق با 40سال پیش زندگی کردند، باور کرده بودند 40 سال جوانتر شده اند.

انسانها همانگونه که باور داشته باشند می توانند بیندیشند.
و می توان گفت که این باورهای آدمی است که در هر لحظه به او القا میکند که چگونه بیندیشد.

اصولا فرق بین انسانها، فرق میان باورهای آنان است.
انسانهای موفق با باورهای عالی، موفقیت را برای خود خلق میکنند.
انسانهای ثروتمند، باورهای عالی و ثروت آفرین دارند که با اعتماد به نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال کسب ثروت میروند و به لحاظ باورهای مثبتشان به ثروت مطلوب خود میرسند.

قانون زندگی قانون باورهاست.
باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است.
چراکه توانمندی یک انسان را باورهای او تعیین می کند.

انسانها هر آنچه را که باور دارند خلق میکنند.
باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی میسازند.
زیرا باورها تعیین کننده کیفیت اندیشه ها، اندیشه ها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند.

اگر انسانها بتوانند با اشتیاق فراوان به علم، ثروت، سلامت، آرامش و معنویت فکر کنند قطعا عالم، ثروتمند، سلامت، آرام و با دنیایی از معنویت زندگی خواهند کرد و در دنیا و آخرت سعادتمند خواهند شد. این موفقیت نصیب کسانی خواهد شد که اینگونه بیندیشند.

به امید روزی که باورهایمان را به سوی تعالی بارور کنیم



[ شنبه 90/7/23 ] [ 7:35 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]


روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم
که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود
به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او  را هم نخواستم ،
چون زیبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی
دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم
دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم


NOBODY IS PERFECT
هیچ کس کامل نیست

اینگونه نگاه کنید...

مرد را به عقلش نه به ثروتش

زن را به وفایش نه به جمالش

دوست را به محبتش نه به کلامش

عاشق را به صبرش نه به ادعایش

مال را به برکتش نه به مقدارش

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش

غذا را به کیفیتش نه به کمیتش

درس را به استادش نه به سختیش

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش

نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش

شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش

دل را به پاکیش نه به صاحبش

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

در انتشار آنچه خوبیست
آخرین نفر نباشید

 


[ شنبه 90/7/23 ] [ 7:30 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

 زیباترین و بزرگترین باغ گل دنیا  

باغ بوچارت (Butchart Garden) واقع در ایالت بریتیش کلمبیا شهر ویکتوریا، کانادا یکی از بزرگترین باغ گلهای طبیعی دنیاست. این باغ بزرگ و زیبا یکی از جاذبه های گردشگری پرطرفدار در کانادا محسوب میشود . پرسنل این باغ زیبا با توجه به فصل بین 290 تا 550 نفر متغیر میباشد. امکانات بسیار زیاد و مفرحی در این باغ تدارک دیده شده است که اگر بخواهید تمامی آنها را ببینید باید چندین روز را صرف گشت و گذار در این باغ نمایید. این باف 4 فصل در هر فصل نمایی منحصصر بفرد و رویایی بخود میگیرد. برای مشاهده تمامی عکسها میتوانید به وب سایت رسمی این باغ مراجعه نمایید .
یکی از قسمتهای بسیار جالب وب سایت فوق لیستی از کارهایی است که شما میتوانید در این باغ انجام دهید است. برنامه هایی مانند : مراسم ازدواج، برگزاری پیک نیک، شرکت در مراسم آتش بازی و . .

      به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 لطفا تا باز شدن کامل عکسها شکیبا باشید
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را انتخاب کنید    

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups


[ سه شنبه 90/7/19 ] [ 4:11 عصر ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

سخنرانی پندآموز و جالب استیو جابز بنیانگذار "اپل"

در مراسم فارغ‌التحصیلان دانشگاه استنفورد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ‌التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس می‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز می‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و شامل سه تا داستان است.
- اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی هست.

من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترک تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترک تحصیل تو دانشگاه می‌آمدم و می‌رفتم و خب حالا می‌خواهم برای شما بگویم که من چرا ترک تحصیل کردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوی مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود. یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم از مادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارک مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن‌ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند. این جوری شد که هفده سال بعدش من وارد کالج شدم و به خاطر اینکه در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج می‌کردم. بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای که می‌خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوری می‌خواهد به من کمک کند نداشتم و به جای این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترک تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیز درست می‌شود. اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای که من ترک تحصیل کردم به جای این که کلاس‌هایی را بروم که به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم می‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می‌دادم که با آن‌ها غذا بخرم. بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی می‌کردم که یک غذای مجانی توی کلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوی و ابهام درونی‌ام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه‌ی گرانبها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را تو کشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترک تحصیل کرده بودم، کلاس‌های خطاطی را برداشتم. سبک آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم که کلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس‌ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می‌کردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت‌های کامپیوتری هنری و قشنگ بود. اگر من آن کلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. همچنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتری این فونت را نداشت. خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌کند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، به زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.- داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است.
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net
من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم هواز شرکت اپل را در گاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاری که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوری یک نفر می‌تواند از شرکتی که خودش تأسیس می‌کند اخراج شود، خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفری را که فکر می‌کردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم. احساس می‌کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم. پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیاست. دریک سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژی ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود که به یک مریض می‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاری را انجام می‌دادم که واقعاً دوستش داشتم.
- داستان سوم من در مورد مرگ است.
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net
من هفده سالم بود یک جایی خواندم که اگر هر روز جوری زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توی آینه نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم تو زندگی ام به یک سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزی من خواهم مرد برای من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند. حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجای آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دکتر به من توصیه کرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بکنم. این به این معنی بود که برای خداحافظی حاضر باشم ... من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روی من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن‌ها یک آندوسکوپ را توی حلقم فرو کردند که از معده‌ام می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام می‌شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد چون که او گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است !
مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است.
هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن‌هایی که می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند.
ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترک در زندگی همه‌ی ماست.
شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است.
مرگ کهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌کند.
یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید.
هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش کند.
و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی کنید.
موقعی که من سن شما بودم یک مجله‌ی خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می‌شد که یکی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود. این مجله مال دهه‌ی شصت بود که موقعی که هیچ خبری از کامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد. شاید یک چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از اینکه گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یک عکس از صبح زود یک منطقه‌ی روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است برای پیاده روی کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود :

Stay Hungry, Stay Foolish

این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر می‌کردند.
و این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست که من برای شما می‌کنم


[ دوشنبه 90/7/18 ] [ 7:44 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]
 

 

بازی روزگار به قلم پرفسور حسابی

 

بازی روزگار را نمی فهمم!

من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم!

داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می شوند،

این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.

همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،

پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.

انسان عاشق زیبایی نمی شود،

بلکه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!

انسان های بزرگ دو دل دارند؛

دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است.

همه دوست دارند که به بهشت بروند،

ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... !

عشق مانند نواختن پیانو است،

ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،

پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.

‏‏اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛

محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.

عشق در لحظه پدید می آید

و دوست داشتن در امتداد زمان

و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود :

انسان چیست ؟

شنبه: به دنیا می آید.

یکشنبه: راه می رود.

دوشنبه: عاشق می شود.

سه شنبه: شکست می خورد.

چهارشنبه: ازدواج می کند.

پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.

جمعه: می میرد. 

فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...

 

[ دوشنبه 90/7/18 ] [ 7:26 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

                                  باسمه تعالی

 

تشکر و اعتذار

به حکم لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق بر خود وظیفه می‌دانم مراتب سپاس و قدرشناسی خویش وخانواده معزا  را از کلیه سروران عزیز که در غم درگذشت مادر همسر اینجانب به هر طریق ممکن(  حضور خود درمراسم تدفین ،ترحیم ویادبود آن مرحومه ،حضور در دفتر اینجانب ، نثار تاج گل ،نصب بنر، ارسال متن تسلیت،تماس تلفنی، ارسال پیامک و ....) ابراز همدردی نموده و اینجانب را در تحمل رنج مادر مهربان همسرم یاری نمودند ؛ اعلام نمایم .

چنانچه به علت تألمات روحی ، امکان تشکر و سپاس حضوری از همه بزرگواران میسر نشد پوزش طلبیده ، و از درگاه ایزد منان و یگانه هستی بخش ، برای شما دوستان عزیز و همراهان خوب و دلسوز ، آرزوی سلامت ، سعادت و اجـر عظیم الهی دارم.

 

غلامعباس سوری


[ شنبه 90/7/16 ] [ 10:1 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

شما مسئول چیزهایی که مردم درباره شما فکر میکنند نیستید
اما مسئول چیزهایی که باعث میشود مردم درباره شما آن فکرهارا بکنند هستید.
"استنلی فرارد"


[ شنبه 90/7/16 ] [ 7:35 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]

از زرتشت
 پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی فرمود چهار اصل
          
> دانستم رزق مرا دیگری نمی‌خورد پس آرام شدم.
          
> دانستم که خدا مرا می‌بیند پس حیا کردم.
          
> دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی‌دهد پس تلاش کردم.
 
> دانستم که پایان کارم مرگ است. پس محیا شدم


[ پنج شنبه 90/7/14 ] [ 8:19 صبح ] [ عباس سوری ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

تخصص در برنامه ریزی و بودجه - مشاوره اقتصادی و تهیه طرحهای توجیهی فنی مالی و اقتصادی - طراحی ساختار سازمانی
موضوعات وب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 401
بازدید دیروز: 450
کل بازدیدها: 452810